راحت چگونه يابم فضلست مانعم

شاعر : انوري

قصه چگونه خوانم عقلست وازعمراحت چگونه يابم فضلست مانعم
کس را گناه نيست چنين است طالعمدر روي هرکه خندم از آنکس قفا خورم
پيش عوام چون الف بسم ضايعمنزد خواص حشو وجودم چو واو عمرو
وينست جرم من که نه خائن نه طامعماينست عيب من که نه دورو نه مفسدم
گر هست راضيم پس اگر نيست قانعمدر شغل شاکرم به گه عزل صابرم
در قطع معضلات چو شمشير قاطعمدر حل مشکلات چو خورشيد روشنم
يار موافقم نه کي خصم منازعمبر عقل و پاک دلي فضل من گواست
که جنگ و صلح برد ره به سوي شادي و غممکوش تا بتواني به جنگ و صلح گزين
تو جنگ جوي و منه بر طريق صلح قدمپس ار عدو نکند صلح و جنگجوي بود
بجوش سخت که تا در جدل نيابي کمبکوش نيک که تا از عدو نماني پس
چو شکر و صبر کني در ميان شادي و غمشود زيادت شادي و غم شود نقصان
به صبر گردد محنت بر اهل محنت کمز شکر گردد نعمت بر اهل نعمت بيش
وز تير آسمان بتازي چهار کماي از برادر و پدر افزون دوبار صد
با چنبر مصحف و بيخي بدان به همبفرست حورزاده به حکم دو سه ستيز
کايد برون ز صورت بي‌دو دويست کمبادا بقاي نام تو چندان به روزگار